بازدید امروز : 90
بازدید دیروز : 1
آلودهای تو حافظ ، فیضی ز شاه درخواه
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
دریاست مجلس او دریاب وقت و دُر یاب
هان ای زیان رسیده ، وقت تجارت آمد
حقیقت چیه؟ تو بگو ... تو بگو به چی میشه گفت حقیقت. در طول روز بارها و بارها با آدمایی صحبت میکنیم که در مورد مسائل مختلف با اعتماد به نفس اظهار نظر میکنن و گاهی هم میبینیم که نظرات آدمای مختلف در مورد یک موضوع واحد متفاوت و حتی متضاده. این میون نکتهای که اهمیت داره اینه که معمولا تمام این آدما اعتقاد دارن حقیقت اون چیزیه که اونا میگن و با اطمینان کامل حرف دیگران رو رد میکنن. ولی این که نمیشه...
اگه بگیم همه اینا راست میگن و حقیقت از دیدگاه هرکدوم اینا میتونه درست باشه و نظر هرکدوم به جای خودش صحیحه، باید قبول کنیم که تصمیم افراد مختلف درمورد موضوعات یکسان حتی اگه با هم تضاد داشته باشه درست و منطبق بر حقه. در نتیجه باید وجود خیر و شر و سعادت و شقاوت رو نفی کنیم و بگیم هرکس، هرطور که تصمیم گرفت و گفت و عمل کرد درسته. بنابراین نه کسی مستوجب پاداش و عذابه و نه توفیری در سرنوشتش ایجاد میشه.
اگه بخوایم هم همشونو رد کنیم که منطقی نیست. با در نظر گرفتن این موضوع که اغلب آدمهایی که ما باهاشون برخورد داریم آدمهای مغرضی نیستند و واقعا میخوان حقیقت رو بگن و طبق اون عمل کنن، اینطور به نظر میرسه که اغلب ماها در تشخیص حقیقت ( که با این تفاصیل حتماً یک مفهوم واحد و مشخصه) دچار مشکل هستیم.
ولی ماکه هممون داریم سعی میکنیم و حواسمونو معطوف به این کردیم که درست عمل کنیم و در مسیر حق باشیم ، پس چرا این اتفاق میافته؟ میتونیم بگیم که آگاهیهای ما نسبت به مسائل کافی نیست. ولی کم ندیدیم آدمایی رو که در مورد مسائل اطلاعات کافی دارن اما با وجود این بازم طبق حق عمل نمیکنن.
...آره تو راست میگی! چیزایی هستن که روی تصمیمگیری و عملکرد افراد تأثیر میذارن و به اونا جهت میدن- مثل در نظر گرفتن منافع شخصی-. ولی خود من یا تویی که داریم این حرف رو میزنیم چرا با وجود اینکه میدونیم اینجوریه باز هم اجازه میدیم این منافع توی باورمون از حقیقت مؤثر باشه. مگه ما نمیخوایم طبق اون چیزی که درسته و واقعیت داره زندگی کنیم.
بعضیا میگن انسان توی یه گوی شیشهای زندگی میکنه و به طور طبیعی اون چیزی که میبینه انعکاس خودشه. یعنی تعبیر ما نسبت به حقایق جهان اطرافمون طبق این نظریه انعکاس افکارمونه و ما به طور غریزی مسائل پیرامونمون رو اون طوری میبینیم که دوست داریم ببینیم و واقعیات رو اونجوری که دوست داریم تعبیر میکنیم( که البته این توی اصل واقعیت تأثیری نداره).
خب معلومه با قبول این فرضیه برای رفع مشکل باید چیکار کنیم. باید سعی کنیم افکار ، گفتار و اعمالمونو از حالت غریزی در بیاریم و اختیارشون رو به دست بگیریم. برای این کار هم نیاز به یه وسیله داریم، یه ملاک ، یه میزان...
مسأله بعدی اینه که در اکثر موارد مرز بین حقیقت و غیر اون یک خط مشخص نیست و نمیتونیم به راحتی بین این دو تمایز قائل بشیم . در حقیقت این مرز با اینکه هست، پررنگ نیست و تا کاملا تو یک طرفش قرار نگیری نمیتونی تشخیص بدی توی قسمت حقی یا باطل، چیزی مثل مرز بین آفتاب و سایه. مشکل آدمای مثل من هم اینه که عمرشون رو دقیقا روی این مرز میگذرونن و در نتیجه دائما با این مسأله که طبق حق عمل میکنن یا نه درگیرن.
با این تفاصیل چاره چیه؟ باید همینطور ادامه داد و شاهد دعوا بر سر حقیقت بود و هرطور که پسند خودمونه رفتار کرد یا نه ؟
دقیقاً اینجا یکی از همون جاهاییه که آدم لحظه کم میاره و میترسه از این که لحظههاش تموم بشه. چون تنها راه چاره اینه که خودتو انقدر بکشونی تا کاملا در قسمت حق واقع بشی و به آفتاب برسی . اونجاست که دیگه میشه نگران نبود. نگران اینکه چیزی مخالف حق هست یا نه. نگران اینکه لحظهها کم میان یا نه . نگران اینکه چیزی که میخوایش واقعاً و حقیقتاً خواستنیه یا نه. و نگران این که...
البته اگه بخوایم بریم تو سایه و از خنکای مدتی که هست استفاده کنیم، بازم نمیخواد زیاد نگران باشیم ، تازه چندان زحمتی هم نداره. شنیدی که یه ضربالمثل قدیمیه که میگه «... نرو به سایه ، سایه خودش میایه».
اگر از روی این مرز ندوایم به سمت آفتاب کم کم سایه حرکت میکنه و مارو تو خودش میگیره و اونوقته که با سایه افکارمون سرگرم میشیم تا ظهر بشه و خورشید کاملاً بالا بیاد به حسابمون برسن. بدون اینکه سایهبانی داشته باشیم یا تحمل گرمای آفتاب رو....
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک